از این پس هرکه مرا دوست بدارد، ادای تو را درآورده! هرکه به من مهر بورزد، تقلید تو را کرده است. تو تنها شکل شایسته دوست داشتنی. یگانه شیوه عاشق بودنی. مرا تنها به گونه تو می توان دوست داشت و تو را تنها به شیوه من می شود دل بست. تنها تویی که شایان مهر ورزیدن بی چشم داشت به انسانی و هیچ کس نمی تواند چون تو بی دریغ و بی ادعا مهربانی کند.
هیچ کس چون تو با من همدلی نکرده است. هیچ کس مانند تو مرا به نوازش نگرفته است. هیچ کس چون تو اندوه و انبوه خواهش هایم را درک نکرده است. هیچ کس آغوشش را چون تو با دلتنگی های من در میان نگذاشته است. هیچ کس چون صدای تو مرا نمی خواند؛ صدایی که نامم را آن گونه زیبا بر زبان می آورد که هر بار عاشق نام خود می شوم. هیچ کس چون دست های آگاه تو مرا از خواب غفلت بیدار نکرده است؛ آن گونه که تک تک سلول های خفته ام بیدار شوند و در کوچه های زندگی، تمام حضور خویش را فریاد کنم. نمی دانم دعای کدامین پیامبر به شکل ظهور تو، در زمین مستجاب شده که تا ابد بر بالین بی دست و پایی انسان بمانی و بی مهری را از کابوس هایش دور کنی.
تو که خواهش های مرا هنوز بر زبان نیامده، همیشه دانستی و محقق کردی چرا هرگز از دل خویش با من نمی گویی؟ چرا آرزوهایت را با من نجوا نمی کنی؟ از من چیزی بخواه! فرمان بده! اجبار کن! آرزو به دل دارم که دست های ناتوانم برای تو ثمری به بار آورد؛ برای تو که تمام ثمرهای هستی را با انگشتان خستگی ناپذیر خود رقم زده ای. حرف بزن! از من، از غفلت هایم، از ناسپاسی هایم، از بی دانشی و ناصبوری هایم گله کن! از گیسوان به سپیدی رسیده ات با من شکایتی بگو! مرا سرزنش کن که این همه سکوت، این همه خرسندی. این همه بی توقعی، مرا از شرم و اندوه دیوانه خواهد کرد!
مرا ببخش مادر!
منبع: سودابه مهیجی/سایت حوزه
آخرین نظرات