روز عجیبی بود. فرستاده مأمون خلیفه عباسی آمده بود تا امام را از مدینه به سوی خراسان روانه کند. چهره و حرکات امام، همه و همه، نشانه های جدایی بودند. وقتی خواست با تربت پیامبر صلی الله علیه و آله وداع کند، چند بار تا کنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدایی را نداشت.
طاقت نیاوردم. جلو رفتم و سلام کردم. به خاطر مسافرت و این که قرار بود امام به جای مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریک گفتم، امّا با دیدن اشک امام، دلم گرفت. سکوت تلخی روی لب هایم نشست. امام فرمودند:
«خوب مرا نگاه کن!… حرکتم به سوی شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست… سجستانی!… بدن من در کنار قبر هارون پدر مأمون دفن خواهد شد».
سلام بر دوستان کوثربلاگی عزیز
به مناسبت ازدواج خدیجه وپیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
چالشی مطرح کردیم
حتما نظر دهید
از
اعضای مذکر خانواده اعم از برادر, پدر یا همسرتان نیز استفاده نموده وتحت عنوان آن ها در قسمت نظرات مطرح کنید
http://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/به-مناسبت-ازدواج-حضرت-خدیجه-وپیامبر-صلی-الله-علیه-وآله-وسلم