معلم, علم و متعلم
الهی! تو خود شور و عشق به کمال رسیدن را در من نهادی و من رشد کردن را، برتر بودن را و به سعادت رسیدن را دوست می دارم و از شوق رسیدن به کمال و خوش بختی آکنده ام. این شوق چنان به حرکتم وامی دارد که حتی لحظه ای نمی توانم آرام بگیرم.
ای رحیم، ای مهربان! دستم را بنگر که به سوی تو بلند کرده ام تا دستگیری ام کنی. مگذار با چشم بسته قدم بردارم. مخواه که ندانسته و جاهل راهم را برگزینم. مگذار که از علم بی بهره بمانم؛ که عمل بی علم، بالی است شکسته که پرواز را نشاید.
ای بزرگ، ای حکیم! یاری ام کن و دیدگان مشتاقم را به نور دانش روشن فرما.
خدایا! تا اینجای راه را اگر با چشم بسته آمده ام، کودکی بوده ام و کودکی کرده ام، اما اینک خوب می دانم که دیگر وقت خواب نیست، وقت بازی و بی خبری نیست. به روشنی می بینم که رهرو راهی هستم به امر زمان، و راه را باید که من برگزینم.
ای امید من! یاری ام کن، دستم بگیر، راهم بنما. علمی عطایم کن که بدان راه را از بیراهه بازشناسم. با کسانی آشنایم کن که آشنای راهند. یاری ام کن که بدانم که چه باید بخواهم، و بدانم که چگونه باید به آنچه می خواهم برسم.
ای داناترین! مرا از چشمه علم و دانایی جرعه ای بنوشان تا بدان حیات جاودانه بگیرم.
الهی! شوق دانستن آرام و قرارم ربوده است. به تشنه ای می مانم که در عطش دانستن قدم به قدم خاک را می گردد. آبی می خواهم زلال و گوارا و نه سرابی خشک و خیالی.
ای همه هستی من! علمی عطایم کن که بال پروازم شود. دانشی به من بیاموز که مرا به تو برساند. با عالمی همراهم کن که همراهی اش عشق تو را در وجودم بیفروزد؛ عالمی که راه رسیدن به تو را بشناسد. معلمی که خود شیفته تو باشد و مرا به سوی تو بکشاند و نه آنکه شیفته دنیا باشد و مرا به سوی دنیا بکشاند.
ای مهربان! مرا به سوی خود بخواه و از راه رسیدن به خودت آگاهی ام ده.
الهی! بسیارند کسانی که خوب ها را می شناسند و بدها را هم. راه را می شناسند و بیراهه را هم. به بایدها عالمند و به نبایدها هم و چه قدر به این دانسته ها دلخوش دارند. اما خوشا کسانی که فقط دانستن را نمی طلبند.
الهی، ای خدای مهربان من! من تنها دانستن را نمی خواهم. من تو را می خواهم و دانستن به تنهایی مرا به تو نمی رساند. من می خواهم که یاری ام کنی تا بدانم و بشناسم خوب و بد را، باید و نباید را، راه و چاه را، و می خواهم که یاری ام کنی تا به همه آنچه آموخته ام و دانسته ام عمل کنم.
عزیزا! تنها بازشناختن گوهر از سنگْ مرا کافی نیست. یاری ام کن که دانه دانه گوهر گرد آورم و کوله باری پر کنم تا در سبک سنگینی میزان عمل، تو را خشنود سازم و خود را سربلند.
خدایا! این بنده تو هنوز در ابتدای راه است. در آستانه بهار جوانی، چون زمینی حاصلخیز و آماده کشت، آماده آن است که بذری در او فشانده شود تا چندی بعد پر ثمر و سبز به بار نشیند.
الهی! در این دیار پر فریب دنیا، تنها رهایم مکن. مگذار که خشک و بی حاصل بمانم. باغبانی را بگو که بذری ناب در دلم بکارد. مرا با محضر معلمی آشنا کن که عشق به تو را به من بیاموزد. معلمی که از او چگونه زیستن را، چگونه رفتن را و چگونه رسیدن را یاد بگیرم؛ تا این لحظه های بی تکرار بودنم بیهوده نگذرد و عمرم به هیچ از دست نرود.
هنوز کودکی بودم که کسی نام تو را در گوشم خواند و از تو برایم گفت؛ آن گاه آنچه را نمی دانستم به من آموخت و من به گوش جان شنیدم. دنیا روشن و روشن تر شد؛ گویا که تازه چشم باز کرده باشم. حالا می دیدم که زیبا کدام است و زشت کدام؟ خوب چگونه است و بد چگونه؟ و تازه می فهمیدم که کجا باید بروم و چه باید بکنم. از آن پس، همه لحظه هایم را مرهون لطف او هستم.
خدایا! از تو نیز می خواهم که آموزگارم را مرهون لطف خود بداری و بر بزرگ ترین معلم هستی، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم که تو را به همه انسان ها شناسانده، برترین درودها و سلام ها و برکات خویش را نازل فرمایی.
الهی! امروز که پای رفتنم هست، راه درست را به من بیاموز که فردا در پیری و از پا افتادگی، دانستنْ مرا سودی نبخشد.
خدایا! شوق یادگیری در من بنه، تا در پی علم روان گردم. شور عمل در من بنه، تا به علمم عمل کنم و عشق به خودت را در من بنه، تا علم و عملم را برای تو خالص کنم.
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «یادگیری در جوانی، مثل حک کردن نقشی بر سنگ است و در کهولت نقشی بر آب.» ای مهربان! یاری ام کن که امروز در جوانی، زیباترین نقش عالم را بر لوح دلم بنگارم.
الهی! دانشی می خواهم که در زندگی دنیا، سرمایه طاعت و بندگی ام شود و در آخرت، مایه سربلندی ام.(سایت حوزه)