براستی چرا برخي نسبت به اشخاص، محبت دارند و با آنها مأنوس ميشوند، اما براي كسب محبت به خداوند نميكوشند و در صدد انس يافتن به او برنميآيند؟ نشانة آنكه عدهاي انسي با خداوند ندارند، اين است كه با بيميلي چند دقيقه از وقتشان را صرف خواندن نماز ميكنند؛ نماز و گفتوگوي با خدا را بار سنگيني بر دوششان ميدانند و ميخواهند هرچه زودتر آن را از دوششان بردارند. خداوند در اشاره به كراهت و سنگيني انجام نماز براي افرادي با ايماني ضعيف و سستعنصر ميفرمايد: وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخَاشِعِين(1)؛ «و به شكيبايي و نماز [از خداوند] ياري خواهيد و اين [كار] هرآينه گران و دشوار است، مگر بر فروتنان خداترس».
حتي برخي كه اهل شركت در نماز جماعت هستند، سراغ امام جماعتي ميروند كه نماز را سريع بخواند؛ در نماز به انجام واجبات بسنده ميكنند و سريع آن را به اتمام ميرسانند تا به ساير كارهايشان بپردازند. ما وقتي به خود و آنچه در پيرامونمان هست مينگريم، درمييابيم افزون بر آنكه در درون ما جاذبهاي به عبادت و انس يافتن با خدا وجود ندارد، موانع فراواني نيز سر راه توجه ما به او وجود دارند و انواع اشتغالات و سرگرميها ما را از عبادت و انس با او بازميدارند؛ براي نمونه، وقتي در خانه به سر ميبريم، فوراً سراغ تلويزيون ميرويم و به مشاهدة فيلمها و برنامههاي سرگرمكنندهاي كه از كانالهاي گوناگون آن پخش ميشود مي پردازيم و سرگرم شدن به آن برنامهها، توفيق خواندن دو ركعت نماز با حضور قلب و حتي خواندن يك صفحه قرآن و تدبر در آن را از ما ميگيرد. حتي گاهي براي اين اشتغالات رهزن و بازدارنده از انس يافتن به عبادت و خدا، توجيه شرعي نيز ميتراشيم!
چه كنيم تا به اولياي خدا كه لحظهاي از ياد خدا و انس با او غافل نميشوند، اندك شباهتي پيدا كنيم و اگر نميتوانيم همة فرصتهايمان را صرف انس با خداوند كنيم و دلمان را يكپارچه غرق محبت او سازيم، دستكم اندكي از لذت محبت وي را بچشيم و در شبانهروز چند دقيقه با او انس پيدا كنيم؟ در يكي از جلسات گذشته اين سؤال مطرح شد و در پاسخ آن گفته شد كه انسان هرچه بيشتر دربارة خوبيهاي ديگران و ازجمله نعمتها و خوبيهايي كه خداوند در حقش روا داشته است بينديشد، بيشتر محبت ديگران و محبت خداوند به دلش راه مييابد. ازاينرو، در حديث قدسي آمده است كه خداوند به حضرت داوود(عليه السلام) فرمود:
أحِبَّني وَحَبِّبْني إلَي خَلْقي قَالَ: يا رَبِّ، نَعَمْ أنَا اُحِبُّكَ فَكَيفَ أحَبِّبُكَ إلي خَلْقكَ؟ قَالَ: أُ ذْكُرْ أيَادِيَّ عِنْدَهُم فَإِنَّكَ إذَا ذَكَرْتَ ذلكَ لَهمْ أحَبُّونِي؛(2) «مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب گردان. حضرت داوود فرمود: پروردگارا، آري من تو را دوست دارم، اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟ خداوند فرمود: نعمتهايم را براي آنان ذكر كن كه اگر تو نعمتهايم را براي آنان ذكر كني، مرا دوست خواهند داشت».
انسان فطرتاً كسي را كه به او خدمت و خوبي كند، دوست ميدارد. درنتيجه هرچه بيشتر به نعمتهاي خداوند توجه يابد و به ارزش آنها واقف شود، محبتش به خداوند بيشتر ميگردد. در مقابل هرچه از توجه او به نعمتهاي خدا كاسته شود و به اهميت آن نعمتها واقف نگردد، به همان اندازه از محبتش به خداوند كم ميشود. گرچه زمينه و ظرفيت صفات و حالات عاطفي در افراد متفاوت است، نميتوان انسان سالمي را يافت كه قدردان خدمت ديگران نباشد. نعمتهايي كه خداوند در اختيار هركس قرار داده است، ميل به بينهايت دارد؛ چه رسد به نعمتهايي كه به همة انسانها عنايت فرموده است. با اين وصف اگر انسان دربارة نعمتهاي بيشماري كه خداوند به او عنايت كرده بينديشد، آيا بر محبتش به او افزوده نميشود؟ البته پرواضح است كه نعمتهاي خدا منحصر به نعمتهاي مادي و ظاهري نيست و شامل نعمتهاي معنوي نيز ميشود كه اهميت و ارزششان بهمراتب از نعمتهاي مادي و محسوس بيشتر است؛ نظير نعمت تأخير كيفر اعمال، دادن فرصت جبران كوتاهيها، برداشتن كيفر اعمال با توبه و نيز وسايلي كه خداوند براي جذب انسانها بهسويِ خويش در اختيار آنها نهاده است؛ همچنين تدبيرهايي كه خداوند براي دور ساختن شيطان از انسانها و رهايي آنها از عوامل فساد و سوق دادنشان به سمت نور هدايت در نظر گرفته است.
نكته: اينكه انسان با صرف وقت و انديشيدن دربارة نعمتهاي خدا، با استفاده از ديگران و در حد استعداد و ظرفيت فكرياش، به بخشي از نعمتهاي خدا پي ميبرد و درنتيجه حالت محبت به او در دلش پديد ميآيد، اما وقتي كه مشغول كسب و كار و امور زندگي ميشود، نعمتهاي خدا را فراموش ميكند و درنتيجه محبت به او را نيز از كف ميدهد. اين ازآنروست كه تنها معرفت و توجه به نعمتهاي خداوند در پيدايشو استقرار محبت به او كافي نيست. در محبتهاي عادي نيز چنين است. وقتي انسان پي ميبرد كه كسي داراي صفت نيكويي است يا به او خوبي كرده است، او را دوست ميدارد؛ اما پس از مدتي اين محبت و دوستي فراموش ميشود.
دوست داشتن، احساسي گذرا نيست، بلكه حالت عاطفي ثابتي است و با خوش آمدن كه مقطعي و گذراست، تفاوت دارد. وقتي انسان كسي را دوست داشت، در برابرش اظهار كوچكي ميكند و اگر مدتي او را نبيند، دلتنگ ميشود. براي پيدايش چنين محبتي، افزون بر معرفت و توجه به نعمتهاي خدا، بايد آن توجه، استمرار نيز داشته باشد. اگر انسان پيدرپي توجهش را به نعمتهايي كه منشأ محبت به خداوند هستند معطوف سازد، محبت او در دلش پايدار و ثابت ميماند. اما اگر پس از توجه به نعمتهاي خداوند، از آنها غافل شد، تنها حالت گذرايي از دوستي خدا در او پديد آمده، از محبت ثابت به خداوند و آثار ماندگار آن بهرهاي ندارد. پس براي حصول محبت به خداوند، بايد افزون بر دانستن نعمتهاي او، توجه مستمر به آن نعمتها را نيز به وجود آورد و همواره به ياد خدا و نعمتهاي او بود. شايد بشود اين مطلب را از سخن خداوند در قرآن كريم نيز استفاده كرد؛ آنجا كه فرموده است: فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أوْ أشَدَّ ذِكْرًا؛(3) «و چون مناسك حج را گزارديد، خداي را ياد كنيد؛ آنگونه كه پدرانتان را ياد ميكنيد، يا بيش از آن».
عربهاي جاهلي پس از انجام حج، چند روزي در «منا» ميماندند و با خواندن نثر و شعر به پدرانشان افتخار ميكردند. خداوند در برابر اين سنّت جاهلي به مسلمانان دستور ميدهد كه بعد از فراغت از حج به ذكر او مشغول شوند. از آية شريفه برميآيد چنانكه انسان در قبال حقي كه پدر بر او دارد بدو محبت ميورزد و همواره به ياداوست، بايد بهدليل نعمتهاي الهي و ازجمله نعمت هدايت كه خداوند بدو ارزاني داشته و نيز به سبب حقي كه خداوند بر او دارد و از هر حقي بالاتر و برتر است، محبتش به او شديدتر باشد.
اگر انسان بخواهد به خداوند محبت داشته باشد و اين محبت بر محبت به غير او غلبه يابد، بايد پيوسته به ياد خدا و نعمتهايش باشد و فكر و ذهن خود را بر ياد خداوند و توجه به او متمركز گرداند. در غير اين صورت، بهمرور، محبت به غيرخدا بر محبت به خداوند غلبه مييابد و آنچنان محبت به خدا كمرنگ و بيفروغ ميشود و هواهاي نفساني بر انسان غلبه مييابند و گرايش به شيطان جايگزين محبت به خدا ميشود كه انسان از ياد او لذت نميبرد؛ نماز و عبادت برايش جاذبهاي ندارد، و علاقهاي به زيارت بارگاه رسول خدامَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ…؛(4) «خدا براي هيچ مردي دو دل در درون او ننهاده است…» تا با يكي خداوند را محبوب و معبود خود قرار دهد و با ديگري معبود و محبوب ديگري را برگزيند.
روانشناسان گفتهاند انسان در آنِ واحد ميتواند به چند چيز توجه كند و برخي از آنان گفتهاند در آنِ واحد توجه انسان ميتواند به هشت چيز معطوف شود. طبيعي است كه با افزايش متعلق توجه انسان، از شدت و كيفيت توجه به هريك از متعلقات كاسته ميشود و در مقابل، هرچه متعلق توجه كمتر باشد، توجه انسان تشديد ميگردد و اگر همة توجه او بر يك چيز متمركز شود، داراي شدت بيشتر و اثر و نتيجة مضاعف خواهد بود. حال اگر انسان پس از معرفت نعمتهاي خدا و استمرار در توجه به آن نعمتها، تمركز بر توجه به خدا و نعمتهايش را به آن معرفت ضميمه كند و بكوشد به غير او توجه نداشته باشد، براي نمونه در نماز حضور قلب داشته باشد و توجهش بر عبادت خداوند متمركز شود و با كوشش از پراكندهنگري و مرور هوسها و خواستههاي غيرالهي در ذهنش خودداري كند، آن توجه، اثر فراواني در جذب او به خداوند و ايجاد محبت خالص به آن معبود بيهمتا دارد.
پی نوشت:
1. . بقره (2)، 45.
2.. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار ، ج14، باب 3، ص38، ح16.
3. بقره (2)، 200.
4. احزاب (33)، 4.
منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مصباح یزدی
آخرین نظرات