متوکل خلیفه ستمگر عباسی، بزم شرابی مهیا کرده و به قصد توهین به مقام بلند امام هادی علیه السلام ، ایشان را بدانجا فرا خوانده است. گستاخی و تاریک دلی، او را وا می دارد که به امام هادی علیه السلام ، عصاره همه پاکی های عالم، جام شرابی تعارف کند. امام آن را رد می کند و او از امام می خواهد که شعری بخواند. امام پاسخ رد می دهد و او اصرار می کند.
پس امام علیه السلام می خواند:
«حاکمان مقتدر بر قله کوه ها روزها را گذراندند و مردان نیرومند از آنان پاسداری کردند. اما آنان از خطر مرگ نرهیدند. پس از آن همه عزّت، آنان را در گورها جا دادند که چه آرامگاه ناپسندی است و درپی آن، منادی فریادشان زد که کجاست آن زیورآلات و تاج ها و لباس های فاخر؟ چه شد آن چهره های به نازپرورده؟ اکنون کرم ها بر سر خوردن آن چهره هایند. خانه هاشان ویران شد، اموالشان بر جا ماند و خود به سوی گورهای تاریک شتافتند».
با خواندن این اشعار و باتأثیر کلام امام، مستی متوکل به گریه بدل می شود. بزم او برهم می خورد و دستور می دهد امام را با احترام به منزل باز گردانند.
آخرین نظرات