قسمت اول
حس و حال وصف ناشدنی داشتم! همه چیز مثل یک رؤیای شیرین بود.
مدتها منتظر همچین روزی بودم؛ سربازی امام زمان (عج)، شاگردی امام صادق(ع)،افتخار کمی نیست.
هر چند خودم رو لایقش نمی دونم.
بالاخره روز موعود فرا رسید….
روز اول رو میگم،یه حس خوب و ویژه داشتم!
نمیشه توصیفش کرد، با بسم الله و سلام و صلوات وارد حوزه شدم……
مراسم صبحگاه و دعای عهد و خوش آمد گویی مدیر و… همه اینها به اون حال معنوی خوشم اضافه می کرد…اما یه دلهره هم کنارش بود!
چه مسئولیت خطیری؟ انگار از انروز به بعد باید یه طور دیگه می شدم! رفتارم، اخلاقم ، گفتارم همه چیز باید طوری باشه که مورد پسند آقا باشه
به فرموده امام صادق(ع): «کونوا لنا زیناً و لا تکونوا علینا شیناً»
نگاهم به حدیثی گره خورد که روی دیوار زده شده بود: “هر کس برای خدا دانش بیاموزد و برای خدا عمل کند و برای خدا یاد دهد، در ملکوت آسمانها به بزرگی یاد شود”
چه حدیث قشنگی، چه با عظمت، چه جایگاهی
اما……
چه سخت است عمل کردن به این موارد!
صدای زنگ کلاس به صدا درآمد و رشته افکارم را پاره کرد…..
آخرین نظرات