حوزه و اخلاق، عالم ديني و پارسايي و روحانيت و معنويت همراه و قرين يكديگرند. به هم پيوسته اند و جدايي ناپذير .
حوزه بدون اخلاق، عالم ديني بدون پارسايي و روحانيت بدون معنويت، تصور نمي شود. اگر هم باشد، پوسته اي است درون تهي. خسي است بي مقدار بي ريشه است و زمامش در دست باد، به هر سو كه بخواهد مي كشدش .پارسايي و زهد هم بدون ريشه در دانش و آگاهي، ره به جايي نمي برد، چراغي نمي افروزد، زاويه تاريكي را روشن نمي كند.
معنويت، با بال علم، مي تواند حركت كند و سرگشته اي را از وادي سرگشتگي رهايي بخشد و گرنه، نه خود راه مي يابد و نه ديگري را مي تواند راه نمايد.
فلسفه وجودي حوزه ها، پرورش انسانهايي است كه با اين دو بال، حركت كنند و جامعه انساني بر اين دو ركن استوار سازند.از اين روي، حوزه، نه حركت صوفيانه و عزلت گزيني را مي پذيرد و نه دانش اندوزي به دور از رياضت نفس را. هر دو را مي خواهد و بر آن پاي مي فشارد. حوزه ها، خاستگاه فضائل و مركز ستيز با رذائل اند.
حوزه ها در طول تاريخ، پاسدار و منادي ارزشهاي متعالي و رفتار و منش انساني - اسلامي بوده اند.
تلاش داشته اند، با گسترش دانش و ارزش، راه بنمايانند، نور بگستردند و چراغ راه باشند، تا قافله بشري، ره گم نكند
اين است كه هميشه و همه جا همراه كلمه «طالب علم» و «حوزه علوم ديني» قداست، تقوا و خلوص به ذهن مي آيد و عالم ديني، جايگاه روحاني مي يابد، يعني جايگاه كسي كه به عالم ما وراي طبيعت نظر دارد و از خاكدان به ملكوت پركشيده است.
شاخصه عالم ديني، احياي معنويات و ارزشهاي و الا و گسترش آنها در بين مردم، قبيله، خويشان و معاشران است.
با يكديگر مهربانند و هميشه عطر عطوفت و مهرباني در بين آنان به مشام مي رسد.
گويي يك روح هستند، در جسمهاي گونه گون.
غيبت، تهمت، تحقير، حسد، كينه، اختلاف در بين آنان جايي ندارد.
بسان انبيأ مشي مي كنند. همان گونه كه در بين آنان، جاي تاخت و تاز رذائل نبوده، در بين اينان هم نيست.
همان گونه كه اگر انبيأ همگي در يك جامعه و در يك زمان مي زيستند، به يكديگر حسد نمي ورزيدند، به تحقير يكديگر نمي پرداختند. غيبت از يكديگر نميكرند، اختلافي با هم نداشتند، عالمان راستين هم، اين گونه اند.
كرنش، فقط براي خدا مي كنند.
براي هيچ كس، جز آن ذات بي نياز، به خاك نمي افتند.
هميشه و در همه حال، جوياي خشنودي خداوندند.
اينان، بر چهره نشان دارند.
نشان آنان، اثر سجده است كه در سيماشان نقش بسته.
نفس گرمشان، شفاي دردهاست. طبيب جانند. قلبهاي زنگار گرفته را با دم مسيحايي خود صيقل مي دهند و شفاف مي كنند و قابل درخشش نور خدا در آن.
آرامند و پرخنده و صبور، آنان كه اميد به هدايتشان مي رود، مظلومان، مستضعفان مادي و فكري و فرهنگي، نه رهزنان و ظلمت گستران.هم جاذبه دارند و هم دافعه. هم مهر مي ورزند و هم خشم مي گيرند.هم در برابر يتيمي و ستم ديده اي، اشك مي ريزند و هم در برابر دشمني دون، خنجر از نيام بر مي كشند.
آيا با برنامه ريزي و نظم و كنترل درس و بحث طلاب و پر بودن وقت آنان و مراقبتهاي معمول و رايج و امتحان و… مي توان اين گوهرهاي ناب را از دل اقيانوس زندگي بيرون آورد؟
آيا درسهاي معمول و رابطه هاي عمومي وارستگان، انسانهاي خود ساخته با خيل مشتاقان، مي تواند كار ساز باشد و انسانهاي والا بپرورد؟
اساساً چه زمينه هايي بايد ايجاد كرد كه انسانهاي لايق و با ظرفيت و آنان كه قلبهاي آماده دارند، بالاروند؟
آيا با نصيحت و كلي گويي و ذكر زيباييهاي بزرگان، مي شود، حركتي عظيم در درون انسانها به وجود آورد؟
يا نه، مهم دم نيست، مهم دمنده است. اوست كه بايد مسيح باشد، تا دم مسيحا شود و مرده زنده كند؟
منبع:حوزه نت تنظیم:مجید نقدی گروه حوزه علمیه
آخرین نظرات